اوکانردر ۱۹۲۵ در ساوانای جورجیا به دنیا آمد و در ۳۹ سالگی به مرض لوپوس درگذشت. بنابراین در این عمر کوتاه فقط توانست دو رمان و حدود ۳۲ داستان کوتاه بنویسد. که همین حجم نسبتاً اندک کار نیز اثری ماندگار بر ادبیات آمریکا به جای نهاد. در ۱۹۷۲ یعنی هشت سال پس از مرگش، «مجموعه داستانهای کوتاه» او جایزهی کتاب ملی را دریافت کرد، جایزهای که معمولاً به نویسندهای در قید حیات اعطاء میشود.
داستان های اوکانر از حیث درونمایه، بی شباهت به داستانهای نویسندگان جنوبی معاصرش نیستند، اما زنده بودن آدمها و جسارت بی مانندِ نویسنده در ارائهی کمیکترین، تلخترین، گزندهترین و از همه مهمتر واقعیترین احساسات آدمهای جامعه در قالب آنها، و نیز درگیر کردن شخصیتها با مسائلی چون مذهب و برابری اجتماعی، تحسین بسیاری از منتقدان هم روزگارش را برانگیخت. شخصیتهای اوکانر از فرقهگرایی وازدهاند، اما جویای رابطهای فردی و بلاواسطه با خدای خویشند. آنها با باورهای خود کلنجار میروند، از مرزهای شک و انکار در میگذرند و به ایمانی غریب دست مییابند.
مجموعه آثار اوکانر با توصیفهای متداول در تقابلاند. گرچه بسیاری از داستانهایش از دنیای روزمره و آشنا شروع میشوند و در این جهان واقعی جریان مییابند، نمیتوان آنها را واقعگرا نامید. صدها رساله دکتری و تجزیه و تحلیلهای منتقدانه و نیز کتابهای فراوانی در تحلیل سطر به سطر نوشتههای او و تعمق در موضوعاتی نظیر شفقت، توبه، شیطان، عشق، تعالی و نیروی ویرانگر نوشته شده است.
مایکل جُردِن، نویسندهی آمریکایی در بارهی او میگوید: «از نظر من اوکانر به همان خوبی مارک تواین از عهدهی ادغام طنز و تراژدی به شکلی واقعگرایانه و با یک گویش کاملاً جنوبی برآمده است.»