داستان رمان دربارهی تغییر است. معلمی وارد یک دبیرستان با نظامی خشک و متعصب میشود و با مفاهیمی تازه و متفاوت از قوانین سنتی شاگردانش را به چالش میکشد. او یادآور مرگ میشود، یادآور از دست رفتن زمان و مدام در گوش مخاطبان خود زمزمه میکند که: دم را غنیمت بشمارید… جامعهی متعصب هیچگاه این باورها را تاب نمیآورد و به دنبال حذف این افکار میشود. معلم اخراج میشود اما شمعی را در دل شاگردانش روشن کرده که ادامهی راه او خواهند بود، ادامهی عصیان بر قواعد کهنهی مرسوم که مثل سقف کوتاه، انسانهای بلندپرواز را میآزارد…