«یکی بود، یکی نبود» نوشتهی حمیدرضا داداشی(- ۱۳۵۰) است.این کتاب روایت صمیمی و سرشار از شادی و غم از سفر عمرۀ نویسنده است. در بخشی از این کتاب میخوانیم: «هواپیما دقیقاً در ساعت مقرر از زمین کنده میشود و چند دقیقه بعد در دل ابرها فرومیرود. از لابهلای ابرها چراغهای شهر جده سوسو میزنند. هر سه ساکت نشستهایم و کلمهای بینمان ردوبدل نمیشود. سرمهماندار، مدت پرواز را دو ساعت و سیوپنج دقیقه اعلام کرده. تهران به جده را سهساعتونیم آمده بودیم و چهارنفره؛ و حالا یک نفر از این جمع کم شده است. شوق رسیدن به تهران را نداریم؛ چون روی روبهروشدن با مستقبلان را نداریم. اما ظاهراً همه به دندۀ لج افتادهاند که ما را زودتر با آنها روبهرو کنند. سکوت و سکوت...»