وکیل ساکنِ نیویورک، تحصیلاتش را تا دوره پسادکتری «حقوق تحریمهای اقتصادی» در دانشگاههای این شهر ادامه داده است. او تجربه زیسته مواجهه با مهاجران و ساکنان آمریکا را، در «چمدانهای باز» روایت میکند.
چمدان هر مهاجر روزی باز میشود. وقتی که قصد میکند چشمانش صبح آسمانی را ببینند که تا آن لحظه قدم روی زمین آن نگذاشته. دیگر فرقی ندارد عمرش در کلانشهری پر هیاهو طی شده، یا از همه دنیا فقط روستایی آرام و کوچک را دیده؛ دارا بوده یا نه و چقدر به خانواده و دوستان و هزار چیز وطنی دلبستگی داشته. حتّی اینکه در کدام محله و با چه فرهنگی زندگی میکرده هم اهمیت چندانی ندارد. اینطور مهاجرت کردن مثل تولدی دوباره است. مقصد میشود مدینهای که فرسنگها با تصویر ذهنی جنین فاصله دارد، هر اندازه هم که فاضله باشد. یک مهاجر باید کار و زندگی، شناخت محیط، نوع روابط عمومی، درک جامعه و هر چیزی را خودش بشناسد، آزمون و خطا کند و یاد بگیرد. حرکتی که حقیقتاً شروعی دوباره است. هر کس میخواهد مهاجرت کندبرای شروع دوباره، از نو،ناگزیر از آشنایی با این تجربههاست. «چمدانهای باز» واسطه این آشنایی میشود.