این داستانی با پایان خوش است. هر کسی که لذت مردم را در خیابانهای برلین [شرقی]، پراگ یا بوداپست در اواخر 1989 شاهد بوده، هرگز آن صحنههای شگفتانگیزِ جشن و شادی را از یاد نخواهد برد. ارادۀ مردم طی فقط چند ماه بر جباریت پیروز شد. در این ماههای سرگیجهآور، انقلابهایی رخ داد که تقریباً میتوان آنها را کاملاً مسالمتآمیز خواند. این انقلابها چهرۀ جهان را برای همیشه تغییر داد. روایت این کتاب در همینجا، در نقطۀ اوج امید، خوشبینی، شکرگزاری صادقانه و ضیافتهای عظیم خیابانی تمام میشود. یکی از بیرحمترین امپراتوریهای تاریخ زانو زد. شاعران و فیلسوفانی که در زندان بودند، ناگهان تبدیل شدند به رؤسای جمهور و وزرای دولت. در آن شب سردِ نوامبر که دیوار برلین فرو ریخت، چنین به نظر میرسید که انگار زخمهای بازِ قرن بیرحمِ بیستم عاقبت روند بهبودی خود را آغاز کرده است. این رؤیاها اصلاً احمقانه نبود. برخی از کارشناسان _ از همه قابل توجهتر، فرانسیس فوکایاما _ از خود بیخود شدند و پایان تاریخ و پایان تعارضهای ایدئولوژیکِ آتی را اعلام کردند.