برشی از رمان «قهوهی سرد آقای نویسنده»
اون زمان من نه نویسنده بودم، و نه کارگردان، فقط مسئول تجهیزات و برقرسانی سالن سینما بودم. گاهی وقتها حین پخش بعضی فیلمها حس میکردم لازم نیست بیننده اونها رو تا آخر ببینه. واسه همین برق سینما رو قطع میکردم و اونها با یه داستان نیمهکاره میرفتن خونههاشون، واقعیت اینه که یه داستان نیمهکاره خیلی بهتر از یه داستان با پایانی مسخرهست.