ناگهان از یک پیچ خیابان بیرون زد.از جلو ساندویچی اصغر چاخان گذشت و یک راست آمد به طرف من.خیابان زیاد شلوغ نبود.با خونسردی چاقوی ضامن دارش را از جیب شلوار سیاه روغنی اش بیرون آورد وآن را تا دسته صدفی اش در پهلوم فرو برد.