گاهیوقتها، عشق همه موانع را از میان برمیدارد.زن و مردی که هیچ نقطه اشتراکی ندارند، ولی یک جنگل آنها را بههم نزدیک میکند. هیچوقت قرار نبود که بئاتریس به جنگل کاله برود...بئاتریس، پساز فوت همسرش، بههمراه مادر و پسرش فلوران، زندگی میکند. او زندگی آرامی داشته و از شغلش نیز کاملاً راضی است. یکشب، وقتی درحال بازگشت به خانه بود، با نوجوانی آفریقایی آشنا میشود که از او درخواست میکند وی را به اردوگاه پناهندگان در جنگل کاله برساند. در آنجا، بئاتریس، با دیدن وضعیت وخیم پناهجویان ساکن در اردوگاه، بهشدت ناراحت شده و زندگیاش دستخوش تغییر میشود. او تصمیم میگیرد تا بهصورت داوطلبانه درآنجا مشغول به کار شود...دو سال از آن زمان سپری شده است. یکروز در اردوگاه، بئاتریس با پناهجویی ایرانی به نام مختار آشنا میشود. مختار و تعداد دیگری از پناهجویان، بهنشانه اعتراض به شرایط بد اردوگاه، دهان خود را دوختهاند. این مرد ایرانی و زن فرانسوی، در همان نگاه اول به هم دل میبندند. همین هم سرآغاز یک ماجراجویی عاشقانه بینظیر است. مختار قصد دارد خودش را از فرانسه به انگلستان برساند. بئاتریس هم بهواسطه همین عشق، تصمیم میگیرد به او کمک کند. عشق دوطرفه، باعث میشود دیدگاه هردوی ایشان به زندگی تغییر کند. بئاتریس مختار را به خانه خودش میبرد، بیخبر از اینکه اسکان دادن به یک پناهجو در قانون فرانسه جرم است...عشق ایرانی من، پیشاز آنکه داستانی عاشقانه باشد، ماجرایی واقعی درمورد سختیها و مصاعبیست که پناهجویان، بیخبر از آنها، پا به کشورهای اروپایی میگذارند و تازه میفهمند مرتکب چه اشتباهی شدهاند...