خیلی پیش نمیآید نویسنده و به گونهی کلی انسان ایدهآلگرایی باشی و از کار خود راضی باشی و پس از تسلیم کار به انتشارات, به سراغ خوانش کار خود بروی و آن را بارها و بارها بخوانی و در نارسیسیستی ترین حالت خود را تحسین کنی! خوشبختانه شعر ماچادو همین حس را به من القا میکند. مفتخرم که بگویم چیزی نمانده تا آنتولوژی "آنتونیو ماچادو" کاغذی شود و زحماتی که کشیدهام به بار بنشیند؛ کتابی که فارغ از گاه و بیگاهیهای دوران, بسیار دوستش میدارم, وقت بسیاری از من گرفت و در نتیجه یک آنتولوژی به نسبت کامل شد؛ وسواس من به این کتاب و این شاعر از آن است که در بدترین روزهایم ترجمه شد و به کسی تقدیم شد که اگر بود بر خلاف دو کتاب دیگرم این کتاب را با تمام ذوق و شوقم برایش پیشکش میبردم و شعر "اندیشههای یک کشاورز" را با صدای بلند برایش میخواندم...