ماود، فراموشکار است. فنجانی چای درست میکند و یادش نمیماند آن را بنوشد. به فروشگاه میرود و فراموش میکند برای چه رفته است. گاهی خانهاش ناآشنا، یا دخترش هلن برایش کاملا غریبه میشود.
ماود فقط از یک چیز مطمئن است: دوستش الیزابت گم شده است. یادداشت توی جیبش به او این را میگوید. مهم نیست به او بگویند آنقدر دربارهاش حرف نزند، قضیه را ول کند، ساکت شود؛ ماود ته و تویش را در خواهد آورد چون جایی در ذهن آسیب دیدهی ماود پاسخ یک معمای حل ناشدهی هفتاد ساله است. معمایی که همه فراموشش کردهاند؛ همه، غیر از ماود...