به ما می گفتند :"هرکاری راهی دارد." ما نمی فهمیدیم یعنی چه. والبته گاهی هم خودمان را به نفهمی میزدیم. این باری،یک سال طول کشید. و خدا را شکر که سرمایه بر باد رفت و بار اعتبارهایی که از بانک ها گرفته بودیم بر دوشمان ماند. ابن مشغله، بشخصه از اینکه دیگر مجبور نبود حساب کند ده هزار تومان پس انداز سیصد سال به چه شکلی ورم می کند، عصبانی و دلخور نبود، اما نقص کار در این بود که من دو جوان زود باور بی گناه را هم با خودم همراه کرده بودم. آنها واقعاً ورشکستگان بی تقصیر بودند.