پرنس مویخكین، آخرین فرزند یك خاندان بزرگ ورشكسته، پس از اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجه بیماری، به میهن خود باز میگردد. بیماری او رسما افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخكین دچار نوعی جنون شده است كه نمودار آن بیارادگی مطلق است. به علاوه، بیتجربگی كامل او در زندگی، اعتماد بیحدی نسبت به دیگران در وی پدید میآورد. مویخكین، در پرتو وجود روگوژین، همسفر خویش، فرصت مییابد نشان دهد كه برای مردمی ‹‹واقعا نیك››، در تماس با واقعیت، چه ممكن است پیش آید.